چرا عرب ها توانستند و ميتوانند و ما نميتونيم ؟
اين پرسشي است كه اين روزها در ذهن بسياري از ما ايراني ها جاي گرفته است . پرسشي كه پاسخش را تقريبا همه ما در اعماق دل خود بخوبي ميدانيم اما از بيانش شرم داريم .
پاسخ اين پرسش بسيار ساده است . به دلايل بسيار زيادي در طول تاريخ ما ايراني ها دچار تغييري زشت در ژنتيك و ژنهايمان شده ايم ( البته نه همه ما اما آنچه مهم است خصوصيت غالب اكثريت افراد يك اجتماع است و نه برخي از آنها ) . در اثر اين تغيير براي ما ( اغلب ما ) تنها يك چيز در دستور كار ما قرار دارد و آن زنده ماندن در هر شرايطي . و به همين روي ما بلافاصله در شرايط دشوار زندگي انساني و آدميزادي به زندگي ميموني روي مي آوريم . وقتي عرصه در آنجا نيز بر ما تنگ شد به خزنده و يا حشره اي بودن نيز تن در ميدهيم . با سخت شدن شرايط حتي به يك كرم و يا يك سوسك بودن نيز قانع هستيم تا فقط و فقط بمانيم ( سوسك از قويترين موجودات زنده در عرصه حيات است و حتي اگر سرش را هم قطع كنيد تا ده روز زنده ميماند از همين روي صدها ميليون سال است كه زندگي ميكند )
آري ما تنها بودن را ميخواهيم و اين است كه سرنوشتمان در طول تاريخ چنين رقم خورده است . در مقابل همه كساني كه به ما حمله كردند سر تعظيم فرود آورديم ، كرنش و خوش رقصي كرديم و چون اسفنج به هر شكلي در آمديم . اما عرب ها يعني همانها كه ما آنها را سوسمار خور و وحشي ميخوانديم ( بنظرم بايد مجددا تاريخ گذشته خوذ را مطالعه كنيم به احتمال بسيار در 1400 سال قبل هم خصوصيات ما ايراني ها در تسليم شدنمان به اعراب نقش بسزايي داشته است ! ) ظاهرا چنين نيستند . فقط و فقط همين .
احتمالا شما كه اين مطلب را ميخوانيد براي تظاهرات زيادي به خيابان ها رفته ايد . وقتي از خانه بيرون مي آييد . در ساختمان محل سكونت شما و در كوچه و خيابان محلتان هيچ چيزي غير عادي نيست . همه همسايه ها مشغول امور عادي زندگي خود هستند با وجوديكه اغلب آنها با وجود ماهواره در جريان اخبار هستند هيچيك را همراه نميبينيد . . (ضمن احترام بي اندازه براي آنها كه هيچ جمله اي قادر به توصيف عظمت حضورشان ا نيست اما افسوس كه با چند گل آنهم در سرزميني خشك و كويري بهار نخواهد شد ) مغازه ها همگي باز و مشغول كسب و كارند . و خلاصه تا نزديكي محل تجمعي كه تعيين شده است آثاري از اينكه قرار است امروز مردم تكاني بخورند وجود ندارد . يعني حدود هفتاد درصد جامعه ما هيچ كاري به جز ميل به ماندن در هر شرايطي نداريم . در نانوايي و اتوبوس بسيار شجاعانه غر ميزنيم و فحش ميدهيم اما فقط همين . تر جيح ميدهيم قهوه تلخ تماشا كنيم و به بدبختي هايمان بخنديم .و دلمان را خوش كنيم كه مقصود از فلاني فلانكس است و منظور از فلان چيز فلان موضوع . و به اين كار هم عادت كرده ايم . ما ترجيح ميدهيم عده اي از جان خود بگذرند آنهم به شرط آنكه خطري را متوجه آسايش ما نكنند و سپس ما بيفتيم جلو و از نعمات اين از جان گذشتگيها بهره مند شويم و حتي چون هميشه تاريخ آن را براي خود و منافع خود مصاده كنيم و دوباره روز از نو و روزي از نو . و در اين شرايط آن افراد از جان گذشته هم چاره اي نخواهند داشت جز آنكه به چند علامت وي نشان دادن و چند تا بوق زدن و در شرايط مناسب شعاري دادن و در رفتن دل خوش كنند و اميدوار باشند كه شايد روزي تحولي در اين مردم روي دهد و دست از فرهنگ و تمدن چند هزار ساله شان برداشته و كمي هم مانند عرب هاي سوسمار خور وحشي زندگي كنند . راستش نميدانم چرا ديگر احساس خوبي از ايراني بودنم ندارم سرزميني كه ميتواني يك سوم مردمش را به مزودي بگيري تا سر يك سوم ديگر را ببرند و آن يك سوم ديگر هم بايستند و تماشا كنند و يا نوبت خود را به انتظار بكشند . انتظار يك منجي با قدرت مافوق بشر و از آسمان كه بيايد و هلوي آزادي و عدالت و حقوق بشر را در گلوي ما بگذارد تا اگر مايل بوديم ميل كنيم . و يا جلادانمان خود خسته شوند و سيل خون بدنهاي دست بسته مان بر شمشير ها پيروز شود . و البته تا آن زمان نيز ، انتظار پاداش و ثواب داشتن به خاطر در اين انتظار واهي ماندن و مردن . آري ديگر احساس خوبي از ايراني بودنم ندارم شما چطور ؟
No comments:
Post a Comment