Thursday, August 27, 2009

عجيب دنيايي است

ميگويند آقاي هاشمي گزارش دو مورد شگنجه و تجاوز را به آقاي خامنه اي داده است !!

آقاي هاشمي سالهاي زيادي عده اي نيز گزارش اين گونه اعمال را به شما ميداند با آنها چه كرديد ؟!

دفتر خاطراتتان را ورق بزنيد حتما نوشته ايد . اما امروز كه هراسان شده ايد كه دير نخواهد بود كه همين ماجرا بر سر فرزندان شما و سپس خود شما نيز بيايد ديگر فايده اي ندارد . روزگار گاه عدالت را اينچنين در همين جهان رقم ميزند . شايد وقت آن رسيده باشد كه آقاي خاتمي هم با شاگردان آقاي لاجوردي كه آنگونه در رسايش اشك ريختند از نزديك گفتماني داشته باشند .راستي كه دنياي عجيبي است

اي كشته كه را كشتي تا كشته شدي زار ؟

تا باز .....

Tuesday, August 25, 2009

آب دريا

داشتم يك فيلم مستند زيبا از رفتار حيوانات تماشا ميكردم . شيري را نشان ميداد كه در برخورد با يك گله گاو ناتوان مانده بود و خسته و نفس نفس زنان گوشه اي نشسته بود و ديگر تاب و تواني نداشت و ميدانست كه اگر حتي يكي از آن گاوها به سوي او بدود او توان گريز را هم نخواهد داشت . به همين دليل بچه آهويي را در چند متري خود گرفت و آن را به شدت و بي رحمانه تيكه و پاره كرد . نعره هاي وحشتناكي سر ميداد و گوشتهاي پاره پاره شده آن بچه آهو را به اين طرف و آن طرف پرتاب ميكرد . اين شير به صورت غريزي ميدانست كه دارد از يك تاكتيك قوي و با اثر تضمين شده استفاده ميكند . يعني ايجاد وحشت در دل حريف يا دشمن. گاوها نيز احتمالا ميدانستند كه آن شير حداكثر يكي از آنها را خواهد گرفت و پاره پاره خواهد كرد و سپس در زير پاي انبوه گله چيزي از وجودش باقي نخواهد ماند . اما هيچ يك از آن گاوها نيز از روي غريزه حاضر نبودند كه آن يك قرباني باشند . فيلم تمام شد و كانال تلويزيون را عوض كردم ( تلويزيون هاي رايج اين روزها ! ) داشت تصاويري از قبرهاي بي نام و نشان بهشت زهرا نشان ميداد . با خود انديشيدم اين نيز درست همان تاكتيك معروف و با اثر تضمين شده است . و الا مگر نابود كردن چند جسد در يك كوره كاري دارد كه بخواهند جنازه ها را به اين بديختي حمل كنند و شبانه دفن كنند . آن هم اينطور كه هر بچه اي كشف كند .
. تكنيك ايجاد وحشت و نشان دادن چنگ و دندان و ميزان بي رحمي ، تاكتيكي آزمايش شده و با اثري است تضميني كه شواهد جاري نيز نشان از موفقيت اين طرح در كنترل اوضاع ايران پس از انتخابات داشته است . اما اين تاكتيك درست مشابه تزريق يك داروي سمي به يك بيمار در حال مرگ است كه گرچه بر آن شرايط حاد تاثير ميگذارد و بيمار را از مرگ در آن لحظه ميرهاند . اما اغلب آثار جانبي آن دارو از خود آن عارضه خطر ناك تر ميباشند . آثاري كه در دراز مدت خود موجب مرگ بيمار را فراهم خواهند كرد . و اين نيز سرنوشتي است قطعي كه تاريخ گواه و ضامن اجراي آن در جوامع غير انساني بوده و خواهد بود . اما افسوس كه اين ماجرا بسيار ديگر نيز برما و جوامع ديگر مانند ما خواهد رفت و آنقدر و آنقدر تكرار خواهد شد تا روزي همگان با گوشت و استخوان خود بدانند و درك كنند كه توسل به رفتار غير انساني چون نوشيدن آب دريا مرگ بار است . افرادي كه اين را ميدانسته اند ، روزها در قايقي در دريا تشنگي را تاب آوره و از آب دريا ننوشيده و زنده مانده اند و آنها كه تاب اين تحمل و يا دانش آن را نداشته اند با شادي و نشاط ، آب دريا را نوشيده و از تشنگي جان داده اند .

Sunday, August 23, 2009

با هر طنابي نبايد به داخل هر چاهي رفت

اميدوارم كساني كه مدام ميخواهند همه چيز را سبز كنند حتي نماز جمعه را ! از سخنان ديروز آقاي رفسنجاني دريافته باشند كه اين ره كه ميروند به تركستان است . كساني كه اكنون با حوادثي غير قابل پيش بيني به صندلي رهبري پرتاب شده اند ، خود زمينه ساز بدبختي هايي بوده اند كه اكنون مردم براي نجات از آنها حيران و سرگردان ، زخمي و كتك خورده ، راه به جايي نميبرند و نميدانند به كجا و چه كسي پناه ببرند . ديروز هم شبكه اسرار آميز بي بي سي فارسي داشت در باره وزراي كابينه نظر خواهي ميكرد انگار نه انگار كه آن جمعيت هاي ميليوني كه خودشان فيلمهايش را پخش ميكردند از بيخ و بن خود رئيس دولت را قبول ندارندكه وزرايش را .


اي واي از بي كسي و بيچارگي ما مردم

Saturday, August 8, 2009

حجاج بن يوسف ثقفي


حجاج بن يوسف ثقفي
در سال 73 هجري به فرمان مروان بن حكم حاكم عراق شد و بيست سال بر آنجا حكم راند .
بزرگترين لذت او ديدن خوني بود كه از گردن هاي بريده بيرون ميريخت او در نخستين خطبه اش براي اهالي كوفه چنين گفت :
اي اهالي كوفه امير المومنين تيرهاي تركش خود را بپراكند و آنها را يكي يكي به دندان گزيد تا ببيند كه چوب كداميك تلخ تر است و صلابتش بيشتر و مرا تيري يافت كه ميخواست . آنگاه مرا به سوي شما فرستاد با تازيانه اي بر دستم و شمشيري بر كمرگاهم . اما تازيانه كه حاصلي نداشت در راه سفر بيفتاد و اينك تنها شمشير باقي است . به خدا سوگند كه اكنون گردنهاي بسياري از شما را ميبينم كه چون خرمني رسيده آماده درو شدن هستند . و دانسته باشيد كه دروگر اين خرمن منم . سرهايي را ميبينم آماده بريده شدن و خونهايي آماده ريختن .
همچنين به آنها گفت كه :
بيگناهان شما را به جاي گناهكاران محاكمه خواهم كرد و به صرف گمان هر كس را كه اراده كنم به جلاد خواهم سپرد . نه به كودكانتان رحم خواهم كرد و نه به پيرانتان . اين ها همه از اختيارات من است و هر چه كه من مصلحت بدانم عين شرع و حق است .

او در طول زندگي 54 ساله اش به جز كساني كه در جنگ ها كشته بود تعداد 120000 نفر را گردن زده بود و در هنگام مرگ او 5000 مرد و 3000 زن در زندانهاي او بودند نيمي از زنان برهنه بودند و زندان زنان و مردان نيز مشترك بود . زندان هاي او سقف نداشتند تا زندانيان در اثر حرارت آفتاب و يا سرماي زمستان تلف شوند . در آخرين جمعه زندگي اش وقتي براي اقامه نماز جماعت به مسجد ميرفت فرياد زندانياني را شنيد . پرسيد اينها چه ميخواهند ؟ به او گفتند ميخواهند به كارشان رسيدگي شود . پاسخ داد آنقدر بمانند و فرياد بزنند تا بپوسند و بميرند .
در مورد نحوه رفتار او با مردم و بويژه اسيران و زندانيان تاريخ مطالب بسياري آورده كه برخي به حدي وحشتناك هستند كه زبان قادر به بيان آنها نميباشد . مسعودي مينويسد او كودكان خردسال مخالفان خود را در برابر ديدگاهشان به آب جوش مي انداخت . بر تن زخمي ها نمك و سركه ميپاشيد و به جاي طعام به آنها سرگين خر ميداد .
منبع تاريخ هاي طبري ، مسعودي و يعقوبي

Friday, August 7, 2009

من يكي از صاحبان اين پول را ميشناسم

من يك مهندس با شغلي مناسب و درامدي خوب هستم . ازدواج كرده ام و زندگي خوبي دارم . امشب تعدادي از دوستانم را براي شام دعوت كرده بودم . سر ميز شام سرو صداي گفتن و خنديدن بلند بود و از جمله صداي به هم خوردن مداوم قاشق و چنگال و بشقابهاي چيني . صدايي كه ناگهان و در كمتر از لحظه اي مرا به شبي از سالهاي دانشجويي خود پرتاب كرد .
دوران دانشجويي سختي داشتم . به اتفاق چند دانشجوي ديگر آپارتماني را اجاره كرده بوديم . همه ما تقريبا وضع مشابهي داشتيم اغلب غذاهاي ساده اي درست ميكرديم و دور هم ميخورديم . به خاطر دارم كه همسايه ما خانواده متمولي بودند كه اغلب نيز مهمان داشتند و بسيار پيش مي آمد كه در حاليكه ما سر سفره ساده خود مشغول پوست كندن سيب زميني هاي پخته مان بوديم صداي بهم خوردن قاشق و بشقابهاي چيني و انواع سرو صداهاي هنگام غذا خوردن آنها را ميشنيديم . شبي همان سيب زميني ساده را هم بر سر سفره مان نداشتيم و اتفاقا همسايه ما نيز مهمان داشت . تقريبا همه ما در سكوتي تلخ مدتها منتظر مانديم تا صداي غذا خوردن آنها تمام شد سپس هر يك بدون آنكه چيزي بگوييم به سراغ كار و درس خود رفتيم . آن شب يكي از شبهاي تلخ دوران دانشجويي من بود .
ناگهان عرق سردي بر تمام بدنم نشست به ياد آوردم كه در همسايگي ديوار به ديوار ما خانواده اي زندگي ميكنند كه حدود دو سال است شوهر را از محل كار اخراج كرده اند . او مدتها به دنبال كار ميگشت و حتي به خود من هم اشاره اي كرده بود كه اگر موقعيتي براي كار سراغ داشتم به ياد او هم باشم . اما راستش تا همين الان فراموش كرده بودم . همسرش نيزچند ماهي است بي كار شده دليلش را نميدانم اما همسرم ميگفت آنها آدمهاي بله قربان گويي نيستند اهل دزدي و تقلب هم نيستند براي همين در بازار كار جاي زيادي براي اينطور افراد وجود ندارد . تصور ميكنم شوهرش مدتي با ماشينشان در آژانس كار ميكرد چون يك بار كه اتفاقي در صندوق عقب ماشينش بالا بود من تابلوي زرد رنگ آژانس را كه در گوشه اي از صندوق عقب پنهان كرده بود ديده بودم . الان مدتي است كه ماشينش را هم فروخته . چند روز قبل هم در مغازه نوشت افزار فروشي نزديك خانه دخترش را ديده بودم كه دفتري ميخريد اما تلاش زيادي ميكرد تا ارزان ترين نوع آن را خريداري كند كه بخاطر همين هم با فروشنده مشكل پيدا كرده بود . همه اين حوادث تنها در كمتر از ثانيه اي از ذهن من عبور كردند . با خودم گفتم اما آنها مالك آپارتمان هستند لابد وضعشان خوب است اما بلافاصله از اين استدلال خودم خنده ام گرفت چرا كه همين چند هفته قبل مشكلي برايم پيش آمده بود و در اثر بدقولي چند نفر و به هم خوردن حساب و كتابهايم قدرت پرداخت قبض برق خانه را هم نداشتم در حاليكه مالك خانه اي چند صد ميليوني نيز بودم . با خودم گفتم ماشينش را فروخته ، همسرش نيز مدتي است در خانه است ! نكند آْنها نيز اكنون دارند به صداي بشقاب و چنگالهاي ما گوش ميدهند . و نكند كه آنها كه ميدانستم آدمهاي بسيار خوب و نجيب و پاكي هستند با اين سرو صداهاي خانه ما اكنون شرمنده فرزندانشان هستند . تمام وجودم خيس عرق شد و حالي به من دست داد كه همسرم بلافاصله متوجه شد . فورا به آشپزخانه رفتم و يك سيني مفصل غذا آماده كردم با سالاد و نوشابه و ژله ، بستني و همه آن چيزهايي كه آن شب در سفر ما براي پذيرايي از مهمانانمان وجود داشت و از همسرم خواستم تا آن را برايشان ببرد و هر چه كه خودش صلاح ميداند بگويد مثلا بگويد تعدادي از مهمانان ما نيامده اند و غذاي ما خيلي زياد آمده و از اين حرفها . مهماني ما تمام شد خانه را جمع و جور كرديم . بچه ها رفتند و خوابيدند و من و همسرم جلوي تلويزيون نشسته بوديم . همسرم به من نگاهي كرد و همان لحظه اشك از چشمانش سرازير شد . گفت حق با تو بود . گفتم از كجا فهميدي . گفت از برقي كه در چشمان دخترش ديدم وقتي كه چشمش به سيني غذا افتاد .
چشمان من نيز غرق در اشك شد . تلويزيون روشن بود . روي يكي از همان كانالهايي كه اين روز ها همه تلويزيونها روي آن ميزان شده و داشت در مورد خروج 18 ميليارد دلار پول از ايران به تركيه خبر ميداد . و اينكه برخي به دولت تركيه گفته اند كه اين پول متعلق به ملت ايران است . و اينك من يكي از هزاران هزار صاحبان اين پول را در همسايگي خود ميشناختم .

Sunday, August 2, 2009

سرزمين نفرين شده من


داشتم دادگاه خائنين جديد را از تلويزيون ميديم كه به ياد سخن دوستي افتادم كه ميگفت با وجوديكه ايران كشوري چند هزار ساله ميباشد اما كسي كه وارد آن ميشود آثار زيادي از اين همه قدمت نميابد . و شايد اگر اين چند ستون سنگي باقي مانده از تخت جمشيد نبود كسي اين سخن را باور نيز نميكرد . با خود انديشيدم كه به راستي چرا چنين است ؟
آنچه از اين دادگاه ! و دادگاههاي مشابه گذشته ميتوان دريافت تنها اين واقعيت است كه در طي سي سال گذشته چيزي جز خيانت در اين مملكت رخ نداده و همه دست اندر كاران گذشته نظام خائن و جيره خوار بيگانه بوده اند . ( آيا مردم حق خواهند داشت كه مطالباتشان ديگر تنها پس گرفتن رايشان نباشد؟ ) . رژيم قبلي نيز كه خائن بود . به سراغ قفسه كتابهايم رفتم و كتاب كوچكي از تاريخ ايران را برداشتم و حدود دويست سال به عقب ورق زدم تقريبا جز نام خائن و ماجراي خيانت و نفي گذشتگان چيزي نيافتم . تو گويي اين سرزمين تنها زادگاه خائنين بوده است و بس ( گرچه متاسفانه بيشترين خيانت ها را هم در تاريخ خود اين مردم به خودشان كرده اند و همواره در اين مملكت گروهي اندك توانسته اند كه گروهي از همين مردم را براي سركوب و كشتن گروهي ديگر اجير كرده و گرو ه باقي مانده نيز اغلب حداكثر آگاه خاموش بوده اند ) . سپس كتاب كوچكي نيز از تاريخ دويست ساله كشوري ديگر را ورق زدم . هيچ نامي در تاريخ دويست ساله تاسيس كشورشان بدون احترام برده نشده بود . و در مواردي كه برخي وقايع و چهره ها نيز مورد نقد قرار گرفته بودند كارهاي بزرگشان نيز ارج نهاده شده و به فراموشي سپرده نشده بود . دلم به شدت گرفت و براي چندمين بار كتاب كوچك قلعه حيوانات شاهكار مسلم جورج اورول را خواندم و در حاليكه اشك بر چشمانم جاري بود به خاطر آوردم كه سي سال قبل نيز آن را بارها خوانده بودم اما آن زمان به چه مي انديشيدم و اكنون به چه ؟!
چرا سرنوشت ما چنين شوم رقم خورده است ؟ نميدانم . اما به اميد روزي كه ماجراي كتاب قلعه حيوانات ديگر براي هيچ ملتي قابل درك نباشد و امكان وقوع حوادث آن تنها در حد امكان وقوع بيماري خطرناكي چون آبله گردد . كه اين روزها تنها در كتابهاي پزشكي و به عنوان مثالي از مصيبت هاي گذشتگان از آن ياد ميشود .

دوستاني كه اين كتاب داستاني بسيار زيبا را نخوانده اند حتما آن را تهيه كرده و مطالعه كنند . در ايران در همه كتابفروشي ها وجود دارد . چقدرش سانسور شده نميدانم اما موجود است .