Saturday, August 8, 2009

حجاج بن يوسف ثقفي


حجاج بن يوسف ثقفي
در سال 73 هجري به فرمان مروان بن حكم حاكم عراق شد و بيست سال بر آنجا حكم راند .
بزرگترين لذت او ديدن خوني بود كه از گردن هاي بريده بيرون ميريخت او در نخستين خطبه اش براي اهالي كوفه چنين گفت :
اي اهالي كوفه امير المومنين تيرهاي تركش خود را بپراكند و آنها را يكي يكي به دندان گزيد تا ببيند كه چوب كداميك تلخ تر است و صلابتش بيشتر و مرا تيري يافت كه ميخواست . آنگاه مرا به سوي شما فرستاد با تازيانه اي بر دستم و شمشيري بر كمرگاهم . اما تازيانه كه حاصلي نداشت در راه سفر بيفتاد و اينك تنها شمشير باقي است . به خدا سوگند كه اكنون گردنهاي بسياري از شما را ميبينم كه چون خرمني رسيده آماده درو شدن هستند . و دانسته باشيد كه دروگر اين خرمن منم . سرهايي را ميبينم آماده بريده شدن و خونهايي آماده ريختن .
همچنين به آنها گفت كه :
بيگناهان شما را به جاي گناهكاران محاكمه خواهم كرد و به صرف گمان هر كس را كه اراده كنم به جلاد خواهم سپرد . نه به كودكانتان رحم خواهم كرد و نه به پيرانتان . اين ها همه از اختيارات من است و هر چه كه من مصلحت بدانم عين شرع و حق است .

او در طول زندگي 54 ساله اش به جز كساني كه در جنگ ها كشته بود تعداد 120000 نفر را گردن زده بود و در هنگام مرگ او 5000 مرد و 3000 زن در زندانهاي او بودند نيمي از زنان برهنه بودند و زندان زنان و مردان نيز مشترك بود . زندان هاي او سقف نداشتند تا زندانيان در اثر حرارت آفتاب و يا سرماي زمستان تلف شوند . در آخرين جمعه زندگي اش وقتي براي اقامه نماز جماعت به مسجد ميرفت فرياد زندانياني را شنيد . پرسيد اينها چه ميخواهند ؟ به او گفتند ميخواهند به كارشان رسيدگي شود . پاسخ داد آنقدر بمانند و فرياد بزنند تا بپوسند و بميرند .
در مورد نحوه رفتار او با مردم و بويژه اسيران و زندانيان تاريخ مطالب بسياري آورده كه برخي به حدي وحشتناك هستند كه زبان قادر به بيان آنها نميباشد . مسعودي مينويسد او كودكان خردسال مخالفان خود را در برابر ديدگاهشان به آب جوش مي انداخت . بر تن زخمي ها نمك و سركه ميپاشيد و به جاي طعام به آنها سرگين خر ميداد .
منبع تاريخ هاي طبري ، مسعودي و يعقوبي

No comments:

Post a Comment